در تذکره الاولیاء و دفتر ششم مثنوی، حکایت درویشی بیان شده که برای ملاقات جناب شیخ ابوالحسن خرقانی عازم سفر میشود. پس از سختیهای بسیار به شهر میرسد، نو آدرس خانه شیخ ابوالحسن خرقانی را میپرسد.
وقتی درویش در خانه را میزند، خانمی به تندی به درویش میگوید: کارت چیست؟
درویش گفت: آیا اینجا خانه شیخ ابوالحسن خرقانی است؟ خانم که همسر شیخ ابوالحسن بود با همان تندی دوباره پاسخ داد: شیخ خانه نیست و اهانتی نثار درویش و شیخ ابوالحسن کرد.
درویش با ناراحتی ازین اتفاق سراغ شیخ را از اهالی گرفت و به او گفتند که از شهر خارج شده و برخواهد گشت. درویش در دروازه شهر به انتظار برگشت شیخ ابوالحسن بود تا اینکه دید کسی میآید که هیزم بر پشت شیری گذاشته و خودش بر روی هیزم ها نشسته است و متوجه شد که جناب شیخ ابوالحسن خرقانی است.
وقتی درویش از بداخلاقی همسر شیخ و علت داشتن چنین همسری را پرسید؟ شیخ پاسخ داد که نتیجه صبر بر بداخلاقی و تندی همسرش باعث چنین مقامی شده است که شیر و برخی حیوانات و کائنات به تصرف او در آید.
در برخی منابع آمده است که آن کسی که جهت ملاقات شیخ ابوالحسن خرقانی رفته بود شیخ الرئیس ابوعلی سینا بوده است.